ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم 
حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه ی زلفت؟ 
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم 
... 
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو 
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم؟ نمی دانم

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم 
چرا در خانه ی خود عین مهمانم؟ نمی دانم

ستاره می شمارم سال های انتظارم را :
هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟ 
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟
نمی دانم، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم!!

 

قیصر امین پور

 

 



تاريخ : جمعه 25 دی 1394برچسب:قیصر امین پور, | 15:30 | نويسنده : آریا |

 

از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام

گل کرد خار خار شب بی قراری ام

 

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو

دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام

 

گر من به شوق دیدنت از خویش می روم

از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

 

بود و نبود من همه از دست رفته است

باری مگر تو دست بر آری به یاری ام

 

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت

مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

 

تا ساحل نگاه تو چون موج بی قرار

با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام

 

با ناخنم به سنگ نوشتم : بیا , بیا

زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام

 

قیصر امین پور



تاريخ : جمعه 15 آبان 1394برچسب:قیصر امین پور, | 14:12 | نويسنده : آریا |

 

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

 

قیصر امین پور



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:قیصر امین پور, | 14:1 | نويسنده : آریا |

 

ما عشق را به مدرسه برديم

در امتداد ِ راهرويي کوتاه

درآن کتابخانه ي کوچک

تا باز اين کتاب ِ قديمي را

که از کتابخانه امانت گرفته ايم

يعني همين کتاب ِ اشارات را

باهم يکي دو لحظه بخوانيم...


"مرحوم قیصر امین پور"



تاريخ : دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:قیصر امین پور, | 12:28 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد